ـــــ وسیــــــــــع باش... ـــــ

وسیــع باش و تنـــها و سـر به زیــر و سخـــت

ـــــ وسیــــــــــع باش... ـــــ

وسیــع باش و تنـــها و سـر به زیــر و سخـــت

برای ...

سلام

 خیلی عجیبه این زندگی!

این غرابت و قرابتش بعضی وقتا خیلی گیجم میکنه! و تفاوت ما و زندگی هر روزه و انتظار هر روزه و اتفاقایی که همیشه منتظرشیم و وقتی میفتن یادمون میاد که باید تعجب کرد ...

آی زندگی چه کردی با ما...

و این تمام هستی من به قول فروغ...

الان هم شادم هم غمگین

هم خسته و هم پر انرژی

...

کاش می تونستم فریاد بزنم بودنم رو...

 


همه هستی من

آیه تاریکی است

که تو را در خود تکرار کنان

به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد

من در این آیه تو را آه کشیدم... آه

من در این آیه تو را به درخت و آب و آتش پیوند زدم

 

 

 

ترس

 

سلام

ظاهرن خیلی ترسناک بود هرچند که نمی دونم چرا من نترسیده بودم. همه دور وبری هام به اضطراب و التماس افتاده بودن و من واستاده بودم ...محکم.... آخه من به درستی کارم ایمان داشتم و می دونستم که اشتباه نکردم ولی خب ... اونا که ... شایدم واقعن مقصر نبودن چون مجبورن که روی ظاهر همه چی قضاوت کنن و ظاهر قضیه هم که...

 

 

وقتی که اعتماد من از ریسمان سست عدالت آویزان بود

و در تمام شهر

قلب چراغ های مرا تکه تکه می کردند

وقتی که چشم های کودکانه عشق مرا

با دستمال تیره قانون می بستند

و از شقیقه های مضطرب آرزوی من

فواره های خون به بیرون می پاشیدند

وقتی که زندگی من دیگر

چیزی نبود هیچ چیز بجز تیک تاک ساعت دیواری

دریافتم باید باید باید

دیوانه وار دوست بدارم

...

 

 

 

 

زندگی

 

سلام

 

به مناسبت این که امروز یه برگ دیگه هم رفت...

 

این گل سرخ

این گل سرخ صد برگ شاداب

این گل سرخ تاج خدایان

که هر روز برگی از آن را

می کنی به سرانگشت نفرت

تا نبینی که پژمردگی هاش

می شود در نظرها نمایان

چند روز دگر برگ  هایش

می رسد اندک اندک به پایان

 

شاعرش به احتمال زیاد: شفیعی کدکنی

بلاتکلیف

کم آوردم

بدجوریم کم آوردم. منی که همیشه حداقل پیش خودم ادعای احساس و بزرگی و مهربونی دارم ٬ جلوی یه به ظاهر بچه کم آوردم. پاکی و صداقتش به جای اینکه خوشحالم کنه لهم کرد٬ بد زمونه ایه انتظار لطف رو هم نداریم و آدم به جای  باور این جور آدما سعی می کنه ازشون فرار کنه . حالا هی چشامو می بندم و می گم همش دروغ بوده٬ باور نکن! بازی روزگارو دیدی٬ تو دیگه گرفتارش نشی... هی پلکامو بهم فشار می دم ولی صورتش نمی ره کنار با همون اضطرابی که توش موج می زد که:«نرنجیده باشی» گفتم نه٬ خندیدم و گفتم برای چی... ولی ته دلم شکسته ٬ چرا نمی دونم. حس می کنم گناهکارم و علت خودم بودم. ولی اصلن مگه میشه که معلول خودش علت خودشم باشه؟

هی سعی کردم خودم باشم ولی اصلن یادم رفته بود که کیم... مونده بودم که حالا باید چی کار کنم ؟ آخه من که نخواسته بودم٬ نگفته بودم٬ فکرشم نمی کردم به این جا برسه .

من حسام به نظر خودم خیلی قویههمیشه همه چی رو رو با همین حسم می بینم و می شناسم ولی نمی دونم چرا خیلی وقتا سعی می کنم بهشون اعتماد نکنم. ندیده بگیرمشون٬ خودمو بزنم  به اون راه٬ همیشه هم آخرش ضرر کردم. ایندفعه هم هی نهیب زدم به خودم که... ولی منطق مزخرفم گفت نه امکان نداره ...

حالام که شده و من موندم حیرون سردرگم بلاتکلیف

محکوم

 سلام!

 

نمی دونم چرا حس می کنم محکومم٬ محکوم به سرنوشتی که خودم توش هیچ نقشی ندارم و نمی تونم در برابرش مقاومت کنم ٬باید تاب بیارم در برابر چیزی که خودمم نمی دونم که چیه...

همه چیز از یه اتفاق ساده شروع شد مثه همیشه٬ از یه تلفن که حتی انتظارشم داشتم٬ یه جایی تو خودم از همون اول می دونستم که بالاخره یه روز...

و حالا هرچی که جلوتر می رم و واقعی تر می شه٬ من ترسم بیشتر می شه. من دنیای خودمو با همه ضعفا و کمبوداش دوس دارم همیشه و همه جا گفتم چرا باید آرامشی که الان توش هستم رو بهم بزنم واسه خیالی که ممکنه دور از واقعیت خودش باشه٬ ریسکش بالاس٬ نمی خوام٬ با همین حرفا و بهونه ها همیشه در رفتم٬ هرچند که همیشه خودم می دونستم که این فرار کردنا بی فایدس

یعنی چون قدرتش بیشتر از منه ٬ می تونه ؟ چون می خواد باید به دستش بیاره؟ گاهی وقتا حتی من خواستم و نشد٬ حس می کردم که یه جای کار می لنگه ٬ شک داشتم ولی حالا خوب حس می کنم دلیلشو٬ چون اون قبل از من خواسته بود...

ولی پس من چی؟

...؟

 

 


  

اگر بر آب روی خسی باشی و اگر بر هوا پری پرنده ای باشی٬ دل به دست آر تا کسی باشی 

     (خواجه  عبدالله انصاری)                   

 

 

 

دلم گرفته است

دلم گرفته است

به ایوان می روم و انگشتانم را

بر پوست کشیده شب می کشم

چراغ های رابطه تاریکند

چراغ های رابطه تاریکند

کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد

کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد

پرواز را به خاطر بسپار

پرنده مردنی است