سلام
رسوخ کرده است در من٬ و دیگر این من را یارای جدایی از آن نیست٬ تا کی بخواهد یا نخواهد و ترک کند این سرزمین غریب را.
و من هر روز به جان گرامیش می دارم و به دل عزیزتر و دوباره و دوباره می پرورانمش به امید بارور شدنش که نه... ماندنش برای آنی بیشتر
و من در عجبم از این تجسم باورها.
از این بودن بایدها
خوب شما شاید
دخترید بخاطر اون .خیلی دلم میخواد یه وقتهایی به راحتی شما گریه کنم .
شما دلتون میخواد گریه نکنید ولی یه وقتهایی
من دلم یمخواد گریه کنم..
برعکس روزگار ..ولی غرور وقتی میشنکنه چه فایده داره گریه کنی یا نکنی چه فایده داره نتونی از خودت دفاع کنی
وقتی متحم ردیف اولی تو بازی عشق حمت صادر شده
تو دادگاه
چه فرقی میکنه اخرین خواسته تو چی بود وقتی طناب داره گردنت رو فشار میده .
شما تا بحال عاشق بودین ؟
سلام ..
من هیچی نمی گم (:
من به روزم
منتظزتم
سلام.قسمت دهم خاطرات کدر را آپ کردم.سر زدی نظر یادت نره
من هم میام جبران می کنم.[گل][چشمک]
به روزم ودر عجب از تجسم باورها...