سلام
دارم اینجا جا می افتم دارم عادت می کنم ، واقعا چیز غریبیه این عادت اونقدر زود میادو خودشو جا می ده که خودتم توش می مونی الان دیگه یه حس تعلق دارم به دوروبرم کسایی که حرف زدن باهاشون برام سخت و عجیب بود حالا دارن واسه خودشون جا باز می کنن هیچ وقت فکر نمی کردم دل آدما اونقدر بزرگ باشه که همیشه جا واسه چیزای جدید داشته باشه
با اینکه الان تنگ شده،تنگ تنگ ولی همزمان داره افراد خیابونا هوا ... و بوی غریبه این زمینو تو خودش جا می ده
یه جور حسه خوب بهم دست می ده یه جور غرور یه حسی از توانمندی این که هنوز می تونم این که اونقدرام سنگ نشدم هنوز ته وجودم مونده یه چیزایی ...
بانو یعنی شمایید اینهمه بی صدا؟
بی سایه؟
من که گفته بودم زمین به طرز مزخرفی گرد و کوچک و نا امنه...
مثل اینکه منم فکر نمی کردم به این زودی لو برم
درودبرشمادوست عزیز
چرا اینقدرتندرفتیدمن که نظری درموردوبلاگتون ندادم که اینجورعصبانی شدین
نه نگفتم که نظر دادین یا...
ولی ممنون که اومدی