ـــــ وسیــــــــــع باش... ـــــ

وسیــع باش و تنـــها و سـر به زیــر و سخـــت

ـــــ وسیــــــــــع باش... ـــــ

وسیــع باش و تنـــها و سـر به زیــر و سخـــت

نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد

نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت

فقط بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد

گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش و او یکریز و پی در پی دم گرم چموشش را فشارد بر گلویم سخت

بدین سان بشکند دائم

سکوت مرگبارم را

 

...

واقعا خیلی جالبه این دنیا و آدماش من داد می زدم از غریبی و غریبگی اونوقت همون زمان یه عده ای که من تازه دارم یه کم بهشون عادت می کنمو می ذارم که باشن یعنی واسه من باشن می شینن دور همو بحث می کنن سر اینکه من ...

شنیده بودم هرجا بری آسمون همین رنگه ولی خوب حالا دارم می بینم که آره همونه

آدما همون آدمان زیاد فرقی نمی کنه که کجان چی کاره ان ... یه جورایی همه شبیه همن ولی من نمی دونم چرا هیچ وقت نمی تونم خودمو راضی کنم به این به این کوچیکی و بی ارزشی دنیا

...

اشکالی نداره فعلن که من صبرم زیاده

 

...

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد