سلام
خیلی وقتا فکر می کنم به این که من چه جوریم؟ یه جورایی به خودمم شک می کنم ! به آرزوهام که چقدر واقعین! آدمای دور و برم و این من واقعن کجام و دارم چیکار می کنم؟ یعنی واقعن همینی که من توشم الان خود زندگیه؟ به همین سادگی و پیچیدگی؟ سختی و آسونی؟
بعضی وقتا می گم خب من که زیاد حرف نمی زنم ٬نه این که آدم کم حرفی باشم نه ولی حرفای که باید زد حرفایی که اونقدر نگهشون داشتم که حالا دیگه بیشتر وقتا از سر خسیسی که دیگه خرجشون نمی کنم یه جورایی حیفم میاد. خنده دارخ ولی واقعیه! بعد با خودم می گم آخه عزیز من با این حرف نزدنات ٬ با این ... چه جوری انتظار داری که دور و بریات بشناسنت که تو چه جوری ای
حالا من موندم که من چه جوریم؟
کافیه خودت باشی
راستی...!!!
چرا دلت گرفته ..؟
تا به حال
کسی به تو گفته است:
چه خوب است که زنده هستی
در آن سوی شهر؟
کسی به تو گفته است؟
برای اینکه دور و بری هات بشناسنت لازم نیست زیاد حرف بزنی.
ماهی چند تا جمله بگی کافیه.مهم اینه که بدونی چی رو به کی بگی.