ـــــ وسیــــــــــع باش... ـــــ

وسیــع باش و تنـــها و سـر به زیــر و سخـــت

ـــــ وسیــــــــــع باش... ـــــ

وسیــع باش و تنـــها و سـر به زیــر و سخـــت

دلتنگ

سلام

و باز من مانده ام بر سر دوراهی یا نه یک تقاطع پیچیده که هرطرفش...

لبریزم از هراس و اضطراب و از ندانستن...

دلم اونقدر برای حرف زدن تنگ شده ٬ ازینکه بشینم کنار یکی ٬نزدیک یکی٬ و هی همه حرفای دلمو آروم و حتی پنهون از خودش براش بریزم بیرون هی بگم بگم...

دلم لک زده واسه کسایی که می فهمن حرف منو و نیستند الان...

اونقدر هوای مامانمو کردم که برم توی بغلش همون امن ترین جای دنیام٬ سرمو بذارم روی سینه اش و دستاشو بگیرم. این که مامانم اون دستای گرمشو بکشه روی موهام مرتبشون کنه و ببوسه من رو و من چشامو ببندم و فقط بوشو احساس کنم یه لحظه حتی

من دلم تنگ شده

برای اینکه هی توی خونه کل کل راه بندازم هی سربه سر بابا بذارم و وقتی چشاش خوب خوب از تعجب گرد شد بگم: قربون باباجونم بشمممممممممممممممم من

دلم واسه دعوا کردنام٬ جیغ زدنام داد و فریاد راه انداختن٬ تو خونه فوتبال بازی کردن و فال های حافظ پنج شنبه شبا تنگ شده

دلم برای باغچمون که الان دیگه حتمن فقط شمشاداشن که سبز موندن تنگ شده و هی جلو چشممه تنه بی برگ خرمالو...

دلم برای عروسکایی که جاشون گذاشتم تنگ شده واسه بغل کردن عسل٬ چشای نی نی گل و گاز گرفتن بینی آذر تنگ شده...

آی من دلم تنگ شده خب...

چی کار کنم؟

 

 

 

 

نظرات 7 + ارسال نظر
روزبه یکشنبه 25 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:42 ب.ظ http://www.arinoos.com

آی گفتی.....
منم خیلی دل تنگم
الان سه ماهه که خواهرم رو ندیدم.دلم واسش یه ذره شده.قراره دو هفته ی دیگه بیاد و من از الان دارم روز شماری میکنم.
امیدوارم شما هم زودتر برگردی خونه.
راستی،گفتی خیلی خوبه که آدم بتونه همه ی حرفهاش رو برای یکی که بهش اعتماد داره بزنه.راست میگی،ولی به شرطی که طرف واقعا قابل اعتماد باشه.
من به روزم((رفتن)).

جمشید سوته دلان یکشنبه 25 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:43 ب.ظ

راستش رو بگم؟
من اصلا تورو ندیدم و نمی شناسم ولی می خوام با تو دوست بشم
لطفا روی این پیش نهاد فکر کن
نمی دونم ولی نوشته بچه پایینی
منم خونم توی منطقه ۱۲ تهرانه
می خوام با تو دوست بشم
بعد از این همه تنهایی نوبت منه که تنهایی رو تنها بزارم
دستم رو بگیر بزار با هم به تنهایی غلبه کنیم
من دستم رو به طرف تو دراز کردم می خوام بدونم تو دستم رو رد میکنی یا میگیری؟

R0s3 دوشنبه 26 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 02:44 ق.ظ

akhare hafte goshnegi khabidan ta lenge zohr naharaye man dar ovordi ke asr mikhordim shabe jome radio fal chaii va ye chize digeh ke nemishe begam harfaye ghashang kheyly!!che ghadr jaye hame por por bood kheyly!!hich kas be gheyr az khodemun por az khali boodan hala ra nemifahme

r0s3 دوشنبه 26 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 02:52 ق.ظ

va3 man sher bekhun kash inghad tanha nemishodam divoone nemishodam eltema3 doa kheili ziad kash tamoom she in ghazie tarankabooti mikham bebinametun hamatuno ba ham kheili ziad mikham?

نیره دوشنبه 26 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:05 ق.ظ

منم دلم تنگ شده ... واسه تریا ... واسه وسط سالن دانشکده ... واسه آب هلو .... واسه پله های سفید و نرده های سبز ... واسه اون جاده های پر درخت ... واسه با هم بودنمون ... واسه همه جا با هم بودنمون ... واسه درسا ، کلاسا ، واسه اتاقت ... واسه اون پنجره ها ... برای با هم حرم رفتنمون ... چند شب پیش اونجا بودم و اون قد تنها که دلم نیومد برم تو صحن ... ایوان مقصوره ...
کجایی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پاشو بیا دیگه ...
به خدا خسته شدم
اینجا هیشکی حرفامو نمی فهمه ... هیشکی دستامو نمی گیره ... هیشکی اشکامو نمی بینه ... هیشکی .......
چه قد تنها بمونم ....
ولش کن
دیگه این دکمه ها رو درست نمی بینم
مواظب خودت باش

چی بگم؟
چی می تونم بگم
من اینجا بس دلم تنگ است
باز تو حداقل جاهایی می ری که پر از خاطرس ولی من رها...

وحید هستم دوشنبه 26 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 01:22 ب.ظ http://ghesmateman.blogsky.com

و باز من مانده ام بر سر دوراهی یا نه یک تقاطع پیچیده که هرطرفش...

دو راهی دیگر ..

چه کسی به من خواهد گفت که راه کدام است و چاه کدام ؟

نه !! من خودم راه را پیدا کردم ...
منتظر می مانم تا .......

آدما همه غریبند ...

فاطمه دوشنبه 26 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 03:45 ب.ظ

هنوز ننوشتمش...واسه ات تا فردا صبح سند میکنم حتما....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد