ـــــ وسیــــــــــع باش... ـــــ

وسیــع باش و تنـــها و سـر به زیــر و سخـــت

ـــــ وسیــــــــــع باش... ـــــ

وسیــع باش و تنـــها و سـر به زیــر و سخـــت

کوری بینایی دیدن

 

سلام

کوری

کوری

ندیدن حس نکردن ندانستن گم شدن ...

..........


 

یک دانه کور

 بی آنکه دنیا را ببیند

در لای آجرهای یک دیوار، گم بود

در آن جهان تنگ و تاریک 

 با باد و با باران غریبه

دور از بهار و نور و مردم بود

اما مدام احساس می کرد 

 بیرون از این بن بست 

 آن سوی این دیوار، چیزی هست 

 اما نمی دانست، آن چیست

با این وجود او مطمئن بود

این گونه بودن زندگی نیست

 

tasvir.jpg

*
هی شوق، پشت شوق
در دانه رقصید
هی درد، پشت درد
در دانه پیچید
و دیگر او در آن تن کوچک، نگنجید
قلبش ترک خورد
و دستی از نور
او را به سمت دیگری برد
وقتی که چشمش را به روی آسمان وا کرد
یک قطره خورشید
یک عمر نابینایی او را دوا کرد

*
او با سماجت
بیرون کشید آخر خودش را
از جرز دیوار
آن وقت فهمید
که زندگی یعنی همین کار

 

 

عرفان نظرآهاری

نظرات 2 + ارسال نظر
روزبه چهارشنبه 12 دی‌ماه سال 1386 ساعت 10:50 ب.ظ http://www.arinoos.com

سلام
خیلی زیبا بود
آره دیگه،ما که لای جرز دیوار گیر نکردیم خوشبختانه!باید از این دونه ی بیچاره یاد بگیریم.
باید تو این دنیا یه جوری گلیممون رو از آب بیرون بکشیم

فاطمه جمعه 14 دی‌ماه سال 1386 ساعت 03:42 ق.ظ

تا ماه شب افروزم پشت این پرده ها نهان است
باران دیده ام همدم شبم یار آنچنان است
جان میلرزد که ای وای اگر دلم دیگر برنگردد
ماهم به زیر خاک و دلم در این ظلمت زمانه است
ای باران... ای باران
از غصه ام آگاهی...
از قطره ات چون شکفد
به خاکش سبزه همی
بوی ماهم کشاند ز خاکش ابر باران...

نیستی خانومم،سرمو بذارم روی شونه ات واسه ات بخونم...
دلم گرفته
همین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد