ـــــ وسیــــــــــع باش... ـــــ

وسیــع باش و تنـــها و سـر به زیــر و سخـــت

ـــــ وسیــــــــــع باش... ـــــ

وسیــع باش و تنـــها و سـر به زیــر و سخـــت

سلام

 

روزها می گذرد ٬ هی تند و تند ٬ می آیند و می روند پشت سر همدیگر بدون حتی نیم نگاهی به بعضی از ما آدم ها

گم می شوم گاهی در این چرخش روزها٬ گاهی عقب می افتم و گاهی...

هر روز در انتظار روز بعدیم و فردا٬ فردایی که نیامده و قرار است روزی بیاید و من چنین کنم و چنان شود٬ همه روزهای زندگی ام را فدا کرده ام  برای یک فردای نیامده انگار٬ طبق این منطق مزخرف « بگذار بشود »...

و وای به حال وقت هایی که دلم می گیرد برای دیروزها...

 

به قول فروغ:

چه گریزیت ز من

چه شتابیت به راه به چه خواهی بردن

در شبی این همه تاریک پناه

مرمرین پله آن غرفه عاج

ای دریغا که ز ما بس دور است

لحظه ها را دریاب

چشم فردا کور است.

 

حساب عمر

 

سلام

یه جا خونده بودم:

 

زندگی کردن من مردن تدریجی بود

 

آن چه جان کند تنم عمر حسابش کردم

 

 

و اونقدر ازین جمله خوشم اومده بود که اینو با چند مدل خط مختلف نوشته بودم تو جزوه های درسیم و کلی ... بودم با دیدنشون٬ چند روز پیش واسه یکی از درسا مجبور شدم برم سراغ یکی از همون جزوه های قدیمی و شاید یک ساعتی سرگرم بودم با این:

زندگی کردن...

بعد به خودم گفتم ازون موقع که من اینا رو نوشتم تقریبن یه سال می گذره و باز تو این مدت من به عمرم اضافه کردم... درسته روزای سختی رو گذروندم پر از تنهایی و دلتنگی یه محیط غریبه آدمای غریبه ولی ... آخه دیگه اگه قرار باشه همش توی زندگیم غر بزنم فقط که کارم می شه فقط همون جون کندن و حساب کردن! پس ما اومدیم اینجا که چی کار کنیم آخه...

 

 

 

قول می دهم که آسمان شوم

 

 

مثل نامه ای ولی
توی هیچ پاکتی
جا نمی شوی

 

جعبه جواهری
قفل نیستی ولی
وا نمی شوی

 

مثل میوه خواستم بچینمت
میوه نیستی ستاره ای
از درخت آسمان جدا نمی شوی


من تلاش می کنم بگیرمت
طعمه می شوم ولی
تو نهنگ می شوی
مثل کرم کوچکی مرا
تند و تیز می خوری
تور می شوم
ماهی زرنگ حوض می شوی
لیز می خوری

آفتاب را نمی شود
توی کیسه ای
جمع کرد و برد


ابر را نمی شود
مثل کهنه ای
توی مشت خود فشرد
آفتاب
توی آسمان
آفتاب می شود
ابرهم بدون آسمان فقط
چند قطره آب می شود

پس تو ابر باش و آفتاب
قول می دهم که آسمان شوم
یک کمی ستاره روی صورتم بپاش
سعی می کنم شبیه کهکشان شوم


شکل نوری و شبیه باد
توی هیچ چیز جا نمی شوی
تو کنار من کنار او ولی
تو تویی و هیچ وقت
ما نمی شوی

 

 

 

عرفان نظرآهاری           

کسی نیست...

کسی نیست،

 
بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت

میان دو دیدار قسمت کنیم.

بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم.

بیا زودتر چیزها را ببینیم.

ببین، عقربک‌های فواره در صفحه ساعت حوض

زمان را به گردی بدل می‌کنند.

بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی‌ام.

بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را.

سهراب   

سکوت

 

 

زمانی فرا می رسد که سکوت بیش از

 

 

همه گفته ها

 

 

مقصود را می رساند.

 

 

 

منتسکیو              

 

 

بدرقه

 

 

می دونی وقتی خدا داشت بدرقه ام می کرد بهم چی گفت؟

گفت جایی که می ری مردمی داره که میشکننت نکنه غصه بخوری

تو تنها نیستی من همه جا باهاتم

بهت قلب می دم که جا بدی

عشق می دم که بگذری

اشک می دم که بدونی تنها نیستی

و مرگ که بدونی برمی گردی پیشم

...

 

 

 

باور کن من فقط گاهی مقصرم

سلام

نمی دونم چرا همیشه اینقدر دلگیر می شیم از همدیگه و... البته حق داریم فکر می کنم  هم من هم تو هم... من انتظار دارم تو انتظار داری ... بعد گاهی حس می کنیم که نشد دیگه جای من بود مال من بود سهم من بود پس من چی؟ چرا من نبودم چرا به من نگفت؟ چرا با من نرفت چرا منو نبرد...

حقم داریم آخه! خیلیم زیاد ...

دلتنگ که میشه آدم٬ نازک دل می شه و حساس بعد خیلی وقتا انتظار داری که خیلی ازین خستگیا رو بگی یا نه نگفته باید بدونه درک کنه بفهمه

جالبه بیشتر وقتام میفهمیم یا حتی می فهمن اونایی که باید بدونن و بفهمن ولی...

انتظار زیادی نیست می دونم

خیلی وقتا من مقصرم می دونم

خیلی وقتا کم می ذارم انگار ولی نمی خوام که اینجوری باشه...

تقصیر من نیست ولی من ...

یه جورایی خیلی وقتا اشتباه می کنم خیلی وقتا...

ولی ...

کاش بیشتر می تونسنتیم بهم اعتماد کنیم می دونم که گاهی شرایط اونقدر غریبس که اصلن بحث اعتماد نیست ولی...

ولی یه وقتایی یه لحظاتی هست که فقط مخصوص یه نفره و برای یه نفر

یه وقتایی حاضری زندگی تو بذاری کنار واسه...

باور کن من فقط گاهی مقصرم

 

 

 

توحید آن نیست که او را یگانه دانی

 

توحید آن است که او را یگانه باشی

 

 

 

وای از آن خیال زخمی ات


بوی اسب می دهی
بوی شیهه، بوی دشت
بوی آن سوار را
او که رفت و هیچ وقت برنگشت

شیهه می کشد دلت
باد می شود
می وزد چهار نعل
سنگ و صخره زیر پای تو
شاد می شود
می دود چهار نعل

یال زخمی ات
شبیه آبشار
روی شانه های کوه ریخته
وای از آن خیال زخمی ات
تا کجای آسمان گریخته

روی کوه های پر غرور
روی خاک ِ دره های دور
دستخط وحشی تو مانده است
رفته ای و ردپای خونی تو را
هیچ کس به جز خدا نخوانده است

 

 

عرفان نظرآهاری