-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 اسفندماه سال 1386 10:26
سلام روزها می گذرد ٬ هی تند و تند ٬ می آیند و می روند پشت سر همدیگر بدون حتی نیم نگاهی به بعضی از ما آدم ها گم می شوم گاهی در این چرخش روزها٬ گاهی عقب می افتم و گاهی... هر روز در انتظار روز بعدیم و فردا٬ فردایی که نیامده و قرار است روزی بیاید و من چنین کنم و چنان شود٬ همه روزهای زندگی ام را فدا کرده ام برای یک فردای...
-
حساب عمر
یکشنبه 5 اسفندماه سال 1386 12:26
سلام یه جا خونده بودم: زندگی کردن من مردن تدریجی بود آن چه جان کند تنم عمر حسابش کردم و اونقدر ازین جمله خوشم اومده بود که اینو با چند مدل خط مختلف نوشته بودم تو جزوه های درسیم و کلی ... بودم با دیدنشون٬ چند روز پیش واسه یکی از درسا مجبور شدم برم سراغ یکی از همون جزوه های قدیمی و شاید یک ساعتی سرگرم بودم با این: زندگی...
-
قول می دهم که آسمان شوم
پنجشنبه 2 اسفندماه سال 1386 19:43
مثل نامه ای ولی توی هیچ پاکتی جا نمی شوی جعبه جواهری قفل نیستی ولی وا نمی شوی مثل میوه خواستم بچینمت میوه نیستی ستاره ای از درخت آسمان جدا نمی شوی من تلاش می کنم بگیرمت طعمه می شوم ولی تو نهنگ می شوی مثل کرم کوچکی مرا تند و تیز می خوری تور می شوم ماهی زرنگ حوض می شوی لیز می خوری آفتاب را نمی شود توی کیسه ای جمع کرد و...
-
کسی نیست...
سهشنبه 30 بهمنماه سال 1386 14:57
کسی نیست، بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت میان دو دیدار قسمت کنیم. بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم. بیا زودتر چیزها را ببینیم. ببین، عقربکهای فواره در صفحه ساعت حوض زمان را به گردی بدل میکنند. بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشیام. بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را. سهراب
-
سکوت
دوشنبه 29 بهمنماه سال 1386 12:30
زمانی فرا می رسد که سکوت بیش از همه گفته ها مقصود را می رساند. منتسکیو
-
بدرقه
یکشنبه 28 بهمنماه سال 1386 12:32
می دونی وقتی خدا داشت بدرقه ام می کرد بهم چی گفت؟ گفت جایی که می ری مردمی داره که میشکننت نکنه غصه بخوری تو تنها نیستی من همه جا باهاتم بهت قلب می دم که جا بدی عشق می دم که بگذری اشک می دم که بدونی تنها نیستی و مرگ که بدونی برمی گردی پیشم ...
-
ولنتاین مبارک
چهارشنبه 24 بهمنماه سال 1386 18:42
-
باور کن من فقط گاهی مقصرم
سهشنبه 23 بهمنماه سال 1386 12:42
سلام نمی دونم چرا همیشه اینقدر دلگیر می شیم از همدیگه و... البته حق داریم فکر می کنم هم من هم تو هم... من انتظار دارم تو انتظار داری ... بعد گاهی حس می کنیم که نشد دیگه جای من بود مال من بود سهم من بود پس من چی؟ چرا من نبودم چرا به من نگفت؟ چرا با من نرفت چرا منو نبرد... حقم داریم آخه! خیلیم زیاد ... دلتنگ که میشه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 بهمنماه سال 1386 12:53
توحید آن نیست که او را یگانه دانی توحید آن است که او را یگانه باشی
-
وای از آن خیال زخمی ات
شنبه 20 بهمنماه سال 1386 14:25
بوی اسب می دهی بوی شیهه، بوی دشت بوی آن سوار را او که رفت و هیچ وقت برنگشت شیهه می کشد دلت باد می شود می وزد چهار نعل سنگ و صخره زیر پای تو شاد می شود می دود چهار نعل یال زخمی ات شبیه آبشار روی شانه های کوه ریخته وای از آن خیال زخمی ات تا کجای آسمان گریخته روی کوه های پر غرور روی خاک ِ دره های دور دستخط وحشی تو مانده...
-
...
پنجشنبه 18 بهمنماه سال 1386 13:48
سلام چه باید کرد؟ چی کار باید کنی ؟چه جوابی داری که بدی؟ اصلن جواب داری؟ یه جورایی مقصری ٬ حواست هست؟ بی خیال بودی گذاشتی هی همینجوری بیاد و بیاد حالا توش موندی ! خب باید جلوشو می گرفتی دیگه؟ بهونه نیار٬ اگه می خواستی می تونستی! همین الانشم کافیه که بخوای ولی مشکل اینجاست که خودتم نمی دونی چی رو می خوای! خسته کننده می...
-
بازگشت
دوشنبه 15 بهمنماه سال 1386 19:52
سلام دوباره برگشتم دوباره باز این صفحه غریبه شده برام انگار ولی دلتنگشم شده بودم . پر حرف شدم اونقدر که نمی دونم کدومشونو و چه جوری بگمشون... یه دیدن دوباره یه دوباره بودن حس کردن و بو کشیدن کسایی که دوسشون داری و حتی گاهی فرصت در آغوش کشیدنشون٬ خیلی ارزشمند و عزیز بود برام همین چند روز .... اینکه صبح با صدای مامان از...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 دیماه سال 1386 10:59
محرم ماه حرام و حرمت ماه عزای حسین ماه... محرم ماه بودن است٬ ماه احساسات به فریاد درآمده ٬ ماه ... محرم محرم(به سکون ح) است به همه درد همه را می داند می شنود تاب می آورد می فهمد همه می توانند در این ماه راحت و آزاد فریاد بزنند دردهایشان را و نترسند از.. البته اگر دردی بماند و روی شکایتی با شنیدن مصایب...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 دیماه سال 1386 10:44
خدایا! دانایی را چراغ راهمان کن جهنم تاریک بود. جهنم سیاه بود . جهنم نور نداشت. شیطان هر روز صبح از جهنم بیرون می آمد و مشت مشت با خودش تاریکی می آورد. تاریکی را روی آدم ها می پاشید و خوشحال بود، اما بیش از هر چیز خورشید آزارش می داد... خورشید ، تاریکی را می شست . می برد و شیطان برای آوردن تاریکی هی راه بین جهنم و روز...
-
سفر
چهارشنبه 19 دیماه سال 1386 10:32
سلام و من مسافرم ای بادهای همواره مرا به وسعت تشکیل ابرها ببرید این روزها بدجوری هوس رفتن کردم این که برم البته الان اگه ازین جایی که هستم بخوام برم رفتنم یه جور برگشتنه ولی خوب همین که قراره یه تغییر باشه خوشحالم تازه خیلی وقتا برگشتن خیلی قشنگ تر از رفتنه ولی مشکل من اینجاس که این برگشتنم هم وباره رفتن داره و باز...
-
تغییر
سهشنبه 18 دیماه سال 1386 09:28
سلام چند وقت بود که می خواستم این اسمو عوض کنم: تنهای تنها در... دیدم اصلن جالب نیست گفتم حالا گیریم که تنهایی تنهای تنها دلیلی نداری جار بزنی ... همه رو خبر دار کنی که چی؟ به قول یه دوست که اینجوری به تنهایی یکی دیگه ام اضافه می کنی یه وقت نخواسته... خوب نیست اصلن خوب نیست بعد هم می خوام بیشتر خودم باشم همیشه اینو با...
-
تصمیم
چهارشنبه 12 دیماه سال 1386 09:15
تصمیم تصمیم گرفتن ... گاهی وقتا تصمیم گرفتن ضروریه گاهی تصمیم گرفتن لازمه گاهی تصمیم گرفتن قشنگه گاهی گرفتن یه تصمیم آرامش بخشه تصمیما گاهی ساده ان گاهی گرفتن تصمیم آسونه گاهی کسی کمکت می کنه تا تصمیم بگیری گاهی خودت تنهایی تصمیم می گیری گاهی تصمیم گرفتن دیوونت می کنه گاهی تصمیم باعث می شه که کلافه بشی تصمیما گاهی...
-
کوری بینایی دیدن
چهارشنبه 12 دیماه سال 1386 09:06
سلام کوری کوری ندیدن حس نکردن ندانستن گم شدن ... .......... یک دانه کور بی آنکه دنیا را ببیند در لای آجرهای یک دیوار، گم بود در آن جهان تنگ و تاریک با باد و با باران غریبه دور از بهار و نور و مردم بود اما مدام احساس می کرد بیرون از این بن بست آن سوی این دیوار، چیزی هست اما نمی دانست، آن چیست با این وجود او مطمئن بود...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 دیماه سال 1386 14:23
آفتاب میشود نگا ه که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب می شود چگونه سایه سیاه سرکشم اسیر دست آفتاب می شود نگاه کن تمام هستیم خراب می شود شراره ای مرا به کام میکشد مرابه اوج می برد مرا به دام می کشد نگاه کن تمام آسمان پرازشهاب می شود توآمدی زدورها ودورها زسرزمین عطرهاونورها نشانده ای مرا کنون به زورقی...
-
باز هم فروغ
یکشنبه 9 دیماه سال 1386 16:59
شب سیاهی کرد و بیداری گرفت دیده را طغیان بیداری گرفت دیده از دیدن نمی ماند دریغ دیده پوشیدن نمی داند دریغ رفت و در من مرگزاری کهنه یافت هستیم را انتظاری کهنه یافت آن بیابان دید و تنهاییم را ماه و خورشید مقواییم را چون جنینی پیر با زهدان به جنگ می درد دیوار زهدان را به چنگ زنده اما حسرت زادن در او مرده اما میل جان دادن...
-
سکوت
یکشنبه 2 دیماه سال 1386 14:35
سلام و من این روزها چنان پرم از حرف نزدن که دلم برای سکوت هایم هم تنگ می شود انگار! باز سایه شدم انگار ... بدون کلام بدون احساس بدون ... نمی دونم من هیچی نمی دونم... گاهی یه حس غریب میاد می پیچه تو وجودم و من رو لبریز می کنه از بودن ولی بعد یهو دور می شه گم می شه پشت همه سایه ها و سکوت و من می گم نه عزیزم... یادت نره...
-
دویدن ...
شنبه 1 دیماه سال 1386 09:55
وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز. و دویدن که آموختی ، پرواز را. راه رفتن بیاموز، زیرا راه هایی که می روی جزیی از تو می شود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند. دویدن بیاموز ، چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زودباشی، دیر. و پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی، برای آن که به...
-
این برای توست
پنجشنبه 29 آذرماه سال 1386 09:17
سرنوشت مثل یه میدون زندگی اما یه بازی پیش اسم ما نوشتن حقه ته باید ببازی
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 آذرماه سال 1386 18:43
سلام نمی دانم چه می خواهم بگویم غمی در استخوانم می گدازد خیال ناشناسی آشناتر گهی می سوزدم گه می نوازد نمی دانم چه می خواهم بگویم زبانم در دهان باز بسته است در تنگ قفس باز است و افسوس که بال مرغ آوازم شکسته است
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 آذرماه سال 1386 18:51
راستی می دانی؟ دست هایت را دوست می دارم
-
دلتنگ
یکشنبه 25 آذرماه سال 1386 09:13
سلام و باز من مانده ام بر سر دوراهی یا نه یک تقاطع پیچیده که هرطرفش... لبریزم از هراس و اضطراب و از ندانستن... دلم اونقدر برای حرف زدن تنگ شده ٬ ازینکه بشینم کنار یکی ٬نزدیک یکی٬ و هی همه حرفای دلمو آروم و حتی پنهون از خودش براش بریزم بیرون هی بگم بگم... دلم لک زده واسه کسایی که می فهمن حرف منو و نیستند الان... اونقدر...
-
تو
سهشنبه 20 آذرماه سال 1386 13:33
. . . هیچ کس باور نکند ، تو که باور می کنی هیچ کس نشنود ، تو که می شنوی هیچ کس نفهمد ، تو که می فهمی هیچ کس نبیند ، تو که می بینی هیچ کس نشناسد ، تو که می شناسی هیچ کس نپذیرد ، تو که می پذیری هیچ کس نخواهد ، تو که می خواهی هیچ کس نتواند ، تو که می توانی هیچ کس نباشد ، تو که هستی هیچ کس نبخشد ، تو که می بخشی هیچ کس به...
-
روی سخنم با توست
سهشنبه 20 آذرماه سال 1386 13:02
روی سخنم با توست روی سخنم با توست که اینجا را نمی خوانی هیچ وقت روی سخنم با توست که دیگر نمی بینمت هیچ وقت روی سخنم با توست که دیر شناختمت حیف روی سخنم با توست که نشناختمت انگار روی سخنم با توست که... آی می دانی چه کردی با من لهم کردی و گذشتی ندیدی مراو درک نکردی ضجه هایم را نشنیدی نوای ساکتم را هیچ نخواندی از بودنم...
-
برای نیره عزیزم
یکشنبه 18 آذرماه سال 1386 09:47
سلام سلام نیره جان نیره نمی دونم چی بگم فقط می دونم وقتایی که حس می کنم تو ازم دلخوری زندگیم اونقدر تاریک می شه که من از کمی نور دارم خفه می شم نیره اینجا یه اتفاق بود واسه من قرار نبود باشه قرار نبود کسی بدونه گفته بودم... درسته نیره جان تو کسی نیستی تو جزیی از زندگی من شدی برای همیشه تودیگه مثل نور آفتاب می مونی که...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 آذرماه سال 1386 10:59
سلام هرگز آرزو نکرده ام یک ستاره در سراب آسمان شوم یا چو روح برگزیدگان هم نشین خامش فرشتگان شوم هرگز از زمین جدا نبوده ام با ستاره آشنا نبوده ام روی خاک ایستاده ام با تنم که مثل ساقه گیاه باد و آفتاب و خاک را می مکد که زندگی کند بارور ز میل بارور ز درد ... این روزها چقدر می نویسم از فروغ و هی برایم بس نیست هی کم می...