ـــــ وسیــــــــــع باش... ـــــ

وسیــع باش و تنـــها و سـر به زیــر و سخـــت

ـــــ وسیــــــــــع باش... ـــــ

وسیــع باش و تنـــها و سـر به زیــر و سخـــت

سلام

خیلی وقتا فکر می کنم به این که من چه جوریم؟ یه جورایی به خودمم شک می کنم ! به آرزوهام که چقدر واقعین! آدمای دور و برم و این من واقعن کجام و دارم چیکار می کنم؟ یعنی واقعن همینی که من توشم الان خود زندگیه؟ به همین سادگی و پیچیدگی؟ سختی و آسونی؟

بعضی وقتا می گم خب من که زیاد حرف نمی زنم ٬نه این که آدم کم حرفی باشم نه ولی حرفای که باید زد حرفایی که اونقدر نگهشون داشتم که حالا دیگه بیشتر وقتا از سر خسیسی که دیگه خرجشون نمی کنم یه جورایی حیفم میاد. خنده دارخ ولی واقعیه! بعد با خودم می گم آخه عزیز من با این حرف نزدنات ٬ با این ... چه جوری انتظار داری که دور و بریات بشناسنت که تو چه جوری ای

حالا من موندم که من چه جوریم؟          

                                                                             

     

  

کودکی

به یاد روزای خوب کودکی که...

 

mother-child-photo-2.jpg

 

سال های کودکی                                                             

دل ز غصه دور بود

ماهی خیال من                                                                           

حوضش از بلور بود

یک درخت سبز بود

زیر سقف آسمان

من به گاهواره ای

گربه ای کنار آن

ناگهان شبی بلند

از سرم عبور کرد

بند گاهواره را

تاب داد و دور کرد

خواب سبز کودکی

زرد و غم انگیز شد

برگ ها چو ریختند

شکل او پاییز شد...

برگ های خسته را

دسته دسته باد برد

غصه های خوب را

مادرم ز یاد برد

سال ها گذشته باز

حوض خالی- آب نیست

گاهواره ام کجاست؟

خواب هست و تاب نیست

شاعرشو نمی دونم ولی خواننده این ترانه کوروش یغماییه

 

 

شب

من از نهایت شب حرف می زنم

من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم

اگر به خانه من آمدی ای مهربان

برایم چراغ بیار

و یک دیچه که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم

 

 

 

 

ع ش ق

سلام

                                                                

 

خوب من برگشتم دوباره به همین شهر غریبه رفتنم خیلی خوب بود ولی برگشتنم سخته سخت همیشه همینطوره رفتن و رسیدن خیلی خوبه ولی دور شدن…

این رفتنم خیلی فرق می کرد دلیل رفتنم عجیب بود نمی دونم چقدر رفتنم فایده داشت تونستم کاری کنم یا نه این روزا تنها واژه ای که میشنیدم عشق بود و عشق و عشق کلمه ای که واسه من غریبس اونوقت من ناآشنا رفته بودم که توی این عشق به یه دوست کمک کنم خیلی سخت بود حالش تغییر کرده بود : حرف زدناش خواسته هاش آرزوهاش چه بلایی که همین کلمه کوچولو سرش نیاورده بود به همین سادگی ع ش ق می تونه یه آدمو یه زندگی رو یه خونوادرو زیر و رو کنه امان از همین سه حرف…

 

 

 

 

میزی برای کار

کاری برای تخت

تختی برای خواب

خوابی برای جان

جانی برای مرگ

مرگی برای یاد

یادی برای سنگ

                               

                     این بود زندگی؟1...

 

لو رفتم

سلام

فکر نمی کردم اینقدر زود لو برم ولی مثه اینکه اینجایی که منم اونقدر وبلاگ نویس کم داره که راحت شناسایی شدم

اولش ترسیدم از نوشتن ولی حالا می بینم شاید راحت تر بنویسم چون یه جورایی حس آشنایی می کنم وقتی یه آشنا بیاد اینجا هر چند خودم توش غریبه ام

نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد

نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت

فقط بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد

گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش و او یکریز و پی در پی دم گرم چموشش را فشارد بر گلویم سخت

بدین سان بشکند دائم

سکوت مرگبارم را

 

...

واقعا خیلی جالبه این دنیا و آدماش من داد می زدم از غریبی و غریبگی اونوقت همون زمان یه عده ای که من تازه دارم یه کم بهشون عادت می کنمو می ذارم که باشن یعنی واسه من باشن می شینن دور همو بحث می کنن سر اینکه من ...

شنیده بودم هرجا بری آسمون همین رنگه ولی خوب حالا دارم می بینم که آره همونه

آدما همون آدمان زیاد فرقی نمی کنه که کجان چی کاره ان ... یه جورایی همه شبیه همن ولی من نمی دونم چرا هیچ وقت نمی تونم خودمو راضی کنم به این به این کوچیکی و بی ارزشی دنیا

...

اشکالی نداره فعلن که من صبرم زیاده

 

...

 

برای فاطمه

برای فاطمه عزیز

عزیز دلم یادته میاد حرفامونو ؟دنیامونو؟

 یادته یه بار حسابی گرم صحبت بودیم و به کسی که گفت اینقدر غیبت نکنین گفتی ما دنیای خودمونو داریم و این دنیا اونقدر بزرگه که دیگه وقتی نمی مونه واسه بقیه بقیه ای که این دنیا رو نمی شناسنو درکش نمی کنن؟

حالا چی شده یعنی فراموشش کردی یا منو توش تنها گذاشتی ؟

یعنی دنیامونم دادی یعنی رفت؟

 تموم شده ؟

فاطمه شاید جالب نباشه اینو بگم ولی تو اصلن حق نداری سهم همه رو بدی به یه نفر نباید یه غریبه واسه بقیه آشناهات بیادو همه رو یه جورایی پرت کنه بیرون می دونم الان می گی دارم اشتباه می کنم اصلن موضوع جور دیگس ولی خوب اینم یه جنبشه دیگه سهم بقیه کم شده قبول نداری؟ اگه همه هنوز سرجای خودشون باشن که عالیه ...

من میام به خاطر دنیامون

من میام به خاطره سهم بقیه

...

می دونم که اصل اومدنم واسه اینه که یه سهم کوچیکم واسه تو بگیریم ازین دنیا میام به خاطر تو می دونم خسته شدی از بس همه چی روقسمت کردی واسه خودت نگه نداشتی می دونم اونقدر بخشیدی که ...

...

اینجا غریبیم می کنه

 ...

نه فاطمه واسه دنیامون نمیام واسه سهم بقیه هم نمیام میام واسه تو فقط همین

همین و بس

 

عادت

سلام

دارم اینجا جا می افتم دارم عادت می کنم ، واقعا چیز غریبیه این عادت اونقدر زود میادو خودشو جا می ده که خودتم توش می مونی الان دیگه یه حس تعلق دارم به دوروبرم کسایی که حرف زدن باهاشون برام سخت و عجیب بود حالا دارن واسه خودشون جا باز می کنن هیچ وقت فکر نمی کردم دل آدما اونقدر بزرگ باشه که همیشه جا واسه چیزای جدید داشته باشه

با اینکه الان تنگ شده،تنگ تنگ ولی همزمان  داره افراد خیابونا هوا ... و بوی غریبه این زمینو تو خودش جا می ده

 

یه جور حسه خوب بهم دست می ده یه جور غرور یه حسی از توانمندی این که هنوز می تونم این که اونقدرام سنگ نشدم هنوز ته وجودم مونده یه چیزایی ...

 

 

سلام

به یاد قیصر امین پور:

...

من ولی تمام استخوان بودنم درد می کند

...

درد نام دیگر من است

من چگونه نام خویش را صدا کنم

...

 

به همین راحتی، حتی قبل از اینکه فکرش رو بکنیم اتفاق می افته، بعضی وقتا خبرایی ازین دست اونقدر منو تو فکر می برن و من اونقدر شرمنده خودم می شم که نگوف یاد عمر کوتاه انسان بودن یاد وظیفه های انجام نداده و یاد خطاهای سرزده یاد فردا، باشه واسه فردا،

یاد باشه حتما فردا میام دیدنت،

بعد خبرشو می دم

بعد حساب می کنیم

بعد

بعد

...

و وای به روزی که بعدی نباشه، واقعا اگه فردا رو نداشتیم چیکار می کردیم؟