ـــــ وسیــــــــــع باش... ـــــ

وسیــع باش و تنـــها و سـر به زیــر و سخـــت

ـــــ وسیــــــــــع باش... ـــــ

وسیــع باش و تنـــها و سـر به زیــر و سخـــت

 

همه عمر برندارم سر از این خمار مستی

که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

 

من آن خاکم که عاشق می شود

سلام

نمی دونم چند وقته که دارم فرار می کنم از حرف زدن باز...

من این روزها حالم خوب است!

...

خیلی اتفاقی متن زیر رو خوندم از خانوم نظر آهاری و مثل همیشه کلی لذت بردم از نوشته بعد گفتم  با خودم واقعن راست می گه ها؟ حقیقته زندگی ........ نعمتی است بودن٬ که یا فراموشش می کنم یا نمی خوامش چون گاهی فکر نمی کنم به اینکه چی رو بهمون داده و چی می خواد و ما اومدیم اینجا که چی کار کنیم

 و وجودی که ورزیده شده و قیمتی همین طوری بی دلیل و بی بهانه حتی داره حروم می شه

با خودمم: حواستو جمع کن

...

گاهی فکر می کنم اولین قدم برای زندگی باورشه و این که بدونی زنده ای و باید زندگی کنی .

 


من آن خاکم که عاشق می شود

سر تا پای‌ خودم‌ را که‌ خلاصه‌ می‌کنم، می‌شوم‌ قد یک‌ کف‌ دست‌ خاک‌ که‌ ممکن‌ بود یک‌ تکه‌ آجر باشد توی‌ دیوار یک‌ خانه، یا یک‌ قلوه‌ سنگ‌ روی‌ شانه‌ یک‌ کوه، یا مشتی‌ سنگ‌ریزه، ته‌ته‌ اقیانوس؛ یا حتی‌ خاک‌ یک‌ گلدان‌ باشد؛ خاک‌ همین‌ گلدان‌ پشت‌ پنجره.

یک‌ کف‌ دست‌ خاک‌ ممکن‌ است‌ هیچ‌ وقت، هیچ‌ اسمی‌ نداشته‌ باشد و تا همیشه، خاک‌ باقی‌ بماند، فقط‌ خاک.


اما حالا یک‌ کف‌ دست‌ خاک‌ وجود دارد که‌ خدا به‌ او اجازه‌ داده‌ نفس‌ بکشد، ببیند، بشنود، بفهمد، جان‌ داشته‌ باشد. یک‌ مشت‌ خاک‌ که‌ اجازه‌ دارد عاشق‌ بشود، انتخاب‌ کند، عوض‌ بشود، تغییر کند.


وای، خدای‌ بزرگ! من‌ چقدر خوشبختم. من‌ همان‌ خاک‌ انتخاب‌ شده‌ هستم. همان‌ خاکی‌ که‌ با بقیه‌ خاک‌ها فرق‌ می‌کند. من‌ آن‌ خاکی‌ هستم‌ که‌ توی‌ دست‌های‌ خدا ورزیده‌ شده‌ام‌ و خدا از نفسش‌ در آن‌ دمیده. من‌ آن‌ خاک‌ قیمتی‌ام. حالا می‌فهمم‌ چرا فرشته‌ها آن‌قدر حسودی شان‌ شد.


اما اگر این‌ خاک، این‌ خاک‌ برگزیده، خاکی‌ که‌ اسم‌ دارد، قشنگ‌ترین‌ اسم‌ دنیا را، خاکی‌ که‌ نور چشمی‌ و عزیز دُردانه‌ خداست. اگر نتواند تغییر کند، اگر عوض‌ نشود، اگر انتخاب‌ نکند، اگر همین‌ طور خاک‌ باقی‌ بماند، اگر آن‌ آخر که‌ قرار است‌ برگردد و خود جدیدش‌ را تحویل‌ خدا بدهد، سرش‌ را بیندازد پایین‌ و بگوید: یا لَیتَنی‌ کُنت‌ تُراباً. بگوید: ای‌ کاش‌ خاک‌ بودم...
این‌ وحشتناک‌ترین‌ جمله‌ای‌ است‌ که‌ یک‌ آدم‌ می‌تواند بگوید. یعنی‌ این‌ که‌ حتی‌ نتوانسته‌ خاک‌ باشد، چه‌ برسد به‌ آدم! یعنی‌ این‌ که...


خدایا دستمان‌ را بگیر و نیاور آن‌ روزی‌ را که‌ هیچ‌ آدمی‌ چنین‌ بگوید.

 

دچار

 

- چرا گرفته دلت ٬ مثل آن که تنهایی

- چقدر هم تنها!

- خیال می کنم

دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی

- دچار یعنی

        عاشق

و فکر کن که چه تنهاست

اگر که ماهی کوچک٬ دچار آبی دریای بیکران باشد.

 

صید

 

هیچ صیادی در جوی حقیری که به مردابی می ریزد

مرواریدی صید نخواهد کرد

...