-
من
سهشنبه 29 بهمنماه سال 1387 13:04
و من چنان پرم که روی صدایم نماز می خوانند
-
فریدون مشیری
دوشنبه 30 دیماه سال 1387 20:18
بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی آهنگ اشتیاق دلی دردمند را شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق آزار این رمیده ی سر در کمند را بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان عمریست در هوای تو از آشیان جداست دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام خواهم که جاودانه بنالم به...
-
واژه ها
دوشنبه 16 دیماه سال 1387 10:34
سلام ... این روزها گفتنی نیست درکلمه نمی گنجد در واژه ها کم می آورند کلمات ... حرفی نیست حرفی هست اما یاری گفتنم نیست...
-
این روزها
پنجشنبه 12 دیماه سال 1387 14:28
این روزها که می گذرد ، هر روز احساس می کنم که کسی در باد فریاد می زند احساس می کنم که مرا از عمق جاده های مه الود یک اشنای دور صدا می زند آهنگ اشنای صدای او مثل عبور نور مثل عبور نوروز مثل صدای آمدن روز است آ ن روز ناگزیر که امد روزی که عابران خمیده یک لحظه وقت داشته باشند تا سر بلند باشند و آفتاب را در آسمان ببینند...
-
آخرین
پنجشنبه 5 دیماه سال 1387 16:23
سلام گاهی... فردا شاید آخرین کلاس زندگیم باشه. حداقل با این جماعت...! که آخریشه٬ و من دلتنگ می شم حتما واسه همین دیر رفتن سر کلاسا حداقل ... ولی این حس ... نمی دونم چیه.
-
بودن
شنبه 16 آذرماه سال 1387 16:10
من هستم سرشار سرشار از حس بودن تا...
-
خاطره
دوشنبه 11 آذرماه سال 1387 18:03
در خاطره ای که تویی دیگران فراموشند ...
-
شاملو
سهشنبه 5 آذرماه سال 1387 20:16
روزگار... دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم دلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد روزگار غریبی است نازنین و عشق را کنار تیرک راهوند تازیانه می زنند عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد روزگار غریبی است نازنین و در این بن بست کج و پیچ سرما آتش را به سوخت بار سرود و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 آبانماه سال 1387 20:25
گر ز حال دل خبر داری بگو ور نشانی مختصر داری بگو مرگ را دانم ولی تا کوی دوست راه اگر نزدیک تر داری بگو
-
هیچیم نیست
سهشنبه 7 آبانماه سال 1387 19:51
سلام خیلی بده خیلی بده تویی که همیشه همیشه نگران دور و بری هات بودی این که هر روز و هر لحظه حالشونو می پرسی و سعی می کنی شاد باشن این که به هر بهونه ای باهاشون حرف می زنی و سعی می کنی بخندونیشون این که نگران حتی خوردن و خوابیدنشون باشی این که دنبال راحتی و دلگرمییشون باشی ... یه هفته تموم اونقدر غصه دار باشی که تعداد...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 مهرماه سال 1387 19:43
سلام داره خاک می خوره اینجا حسابی تقصیر منم نیست
-
قدر
شنبه 30 شهریورماه سال 1387 10:48
تاریخ قبرستانی است طولانی و تاریک، ساکت و غمناک، قرنها از پس قرنها هم تهی و هم سرد، مرگبار و سیاه و نسلها در پی نسلها، همه تکراری و همه تقلیدی، و زندگیها، اندیشهها و آرمانها همه سنتی و موروثی، فرهنگ و تمدن و هنر و ایمان همه مرده ریگ! ناگاه در ظلمت افسرده و راکد شبی از این شبهای پیوسته، آشوبی، لرزهای، تکان و...
-
فقط
سهشنبه 19 شهریورماه سال 1387 10:23
سلام خیلی تبدیل شدم به همون قماربازی که خیلی وقتا شعرشو با خودم زمزمه می کردم٬ فکرشم نمی کردم که یه روز بشم خود خودش ولی شد دیگه! دست من نبود٬ قبل از این که من بخوام و ببینم و فکر کنم تا چه برسه به این که تصمیم بگیرم! اتفاق افتاد . . . خنک آن قماربازی که بباخت هر چه بودش و نماند هیچش الا هوس قمار دیگر حالا با این فقط...
-
ماه دل
دوشنبه 11 شهریورماه سال 1387 12:20
این دهان بستی دهانی باز شد تا خورنده لقمه های راز شد لب فرو بند از طعام و شراب سوی خوان آسمانی کن شتاب گر تو این انبان ز نان خالی کنی پر ز گوهرهای اجلالی کنی طفل جان از شیر شیطان باز کن بعد از آنش با ملک همباز کن چند خوردی چرب و شیرین از طعام امتحان کن چند روزی در صیام چند شب ها خواب را گشتی اسیر یک شبی بیدار شو دولت...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 شهریورماه سال 1387 11:49
سلام این روزها را چه زود می گذرانم بی خبر از گذشتنشان فردا زودتر از آن که منتظرش هستم می آید و من... و ترس از فراموش کردن بعضی چیزا باعث می شه که تکرار کنم حرف هایی رو با خودم. ...................................... غیرت و غرور و عشق فرشته کنار بسترش آمد و قرصی نان برایش آورد و گفت: چیزی بخور! پهلوان رنجور. سال هاست...
-
فاصله
پنجشنبه 17 مردادماه سال 1387 11:17
سلام بچه تر که بودم هر وقت می خواستم برم خونه مامان بزرگم باید تقریبن ۵-۴ ساعت توی راه بودیم! الانم البته همونقدر راهه... و چقدر سخت بود برام انتظار و اینکه وقتی توی راه بودیم هر ۵ دقیقه یه بار می گفتم: رسیدیم؟ رسیدیم؟ رسیدیم؟ هنوز نرسیدیم؟ یه بار پرسیدم : مامان چرا خونه مامانی اینا رو اینقدر دور ساختن؟ این شهرا رو...
-
هستم.
شنبه 5 مردادماه سال 1387 17:40
سلام و من هنوز هستم. هرچند گاهی غریبه! و بیشتر گم شده ام در لابلای ندانستن های دیگری درگذر نیستم این بار هستم ولی ... رسم غریبی دارد این زندگی که من هی فراموش می کنم. ... خوشبختم که فراموش نمی کنم بودنم را و داشته هایم را و نداشته ها را...
-
برخیز
جمعه 28 تیرماه سال 1387 00:42
سلام ... بر خیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام را بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوی نام را هر ساعت از نو قبله ای با بت پرستی می رسد توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را می با جوانان خوردنم خاطر تمنا میکند تا کودکان در پی فتند این پیر دردآشام را زین تنگنای خلوتم خاطر به صحرا می کشد کز بوستان باد سحر خوش می دهد پیغام را...
-
سوخت
چهارشنبه 19 تیرماه سال 1387 11:24
سلام .................................................................. سوخت! به همین سادگی! ندیدم که دود بشه ، هوا رفتنشم ندیدم ولی می دونم یه جایی رفت چون دیگه نیست! حالا باید چی کار کرد؟
-
تعجب
دوشنبه 3 تیرماه سال 1387 11:51
گاهی خودمم می مونم متحیر و سرگردان از این خودم از این منی که گاهی حس می کنم اصلن نمی شناسمش. غریبه می شه و خودخواه یا غریبه و مهربان! تعجب می کنم از خواستن ها و نخواستن هاش... چیزی رو نمی خواد که خیلی وقت بود منتظرش بود و دنبال چیزیه که می دونه سهمش نیست٬ حقش نیست... گاهی به هیچی فکر نمی کنه جز همین لحظه اکنون همین حس...
-
خواب و بیدار
یکشنبه 2 تیرماه سال 1387 11:12
سلام یادت میاد گفته بودی: ... بیدار است بانوی کبود یا مات کرده او را حریفی خیالی فراخوانده از کنام خویشتن؟ به خواب رفته است چشم هایت یا هنوز شستشو می دهی جهانی را در آن آبگیر پرستاره ... نمی دونم! واقعن نمی دونم الان و موندم بین تفاوت خواب و بیداری جالب ترش اینجاس که چراشو هم نمی دونم
-
رخنه
یکشنبه 19 خردادماه سال 1387 19:15
سلام رسوخ کرده است در من٬ و دیگر این من را یارای جدایی از آن نیست٬ تا کی بخواهد یا نخواهد و ترک کند این سرزمین غریب را. و من هر روز به جان گرامیش می دارم و به دل عزیزتر و دوباره و دوباره می پرورانمش به امید بارور شدنش که نه... ماندنش برای آنی بیشتر و من در عجبم از این تجسم باورها. از این بودن بایدها
-
اشک
دوشنبه 6 خردادماه سال 1387 11:33
سلام من خیلی روزا و خیلی وقت ها فکر میکنم به این که چی دارم و اشک همیشه برام سرمایه بوده ولی دست نیافتنی نمی دونم می ترسم که این سخت شدن خرج کردن این سرمایه دوست داشتنی به خاطر کم بودنش باشه یا ترس از رو به نابودی بودن فانی بودن فقط گاهی یه چیز عجیب که گوشه چشامو گرم و خیس می کنه بهم امید می ده امید به این که: هنوز...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1387 15:52
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
-
من آن خاکم که عاشق می شود
دوشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1387 18:02
سلام نمی دونم چند وقته که دارم فرار می کنم از حرف زدن باز... من این روزها حالم خوب است! ... خیلی اتفاقی متن زیر رو خوندم از خانوم نظر آهاری و مثل همیشه کلی لذت بردم از نوشته بعد گفتم با خودم واقعن راست می گه ها؟ حقیقته زندگی ........ نعمتی است بودن٬ که یا فراموشش می کنم یا نمی خوامش چون گاهی فکر نمی کنم به اینکه چی رو...
-
دچار
یکشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1387 21:23
- چرا گرفته دلت ٬ مثل آن که تنهایی - چقدر هم تنها! - خیال می کنم دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی - دچار یعنی عاشق و فکر کن که چه تنهاست اگر که ماهی کوچک٬ دچار آبی دریای بیکران باشد.
-
صید
یکشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1387 13:25
هیچ صیادی در جوی حقیری که به مردابی می ریزد مرواریدی صید نخواهد کرد ...
-
تازگی
سهشنبه 27 فروردینماه سال 1387 10:59
سلام دوباره سلام خوب من بالاخره بازم برگشتم امسال عید برای من خیلی زود شروع شد و دیر تموم... یه تعطیلات حسابی بود ولی الان من موندم و کلی کار انجام نداده و شاید عقب مونده ولی خوب نو شدن سال روزها و طبیعت به آدمام انرژی می ده حتی! جوونه درختا و گلا رو که می دیدم همش می گفتم خوش به حالشون چه با شکوه و چه زیبا کاش آدمام...
-
فعلن خدانگهدار
دوشنبه 13 اسفندماه سال 1386 12:12
سلام البته این یه سلام همراه با یه خداحافظی احتمالن یکی طولانیه فکر می کنم این آخرین پست من تو سال ۸۶ باشه تعطیلات عیدم که به احتمال زیاد مسافرت و... امیدوارم این روزای کم باقی مونده از سال به همه خوش بگذره و همه یه سال جدید و خوب و قشنگ رو شروع کنن خیلی زوده هنوز و ممکنه خیلیا فراموش کنن: ولی می گن موقع سال تحویل هر...
-
می گذرد
یکشنبه 12 اسفندماه سال 1386 10:20
سلام این اصلن گلایه نیست٬ آه و ناله هم نیست... هیچی نیست. من تنها نیستم کلی دوست و آشنا دارم .کلی آدم خوب و مهربون هست دور و برم که اگه نبودن... وای تصورش هم نمی تونم کنم ولی... ولی گاهی این تنهاییم خفه ام می کنه انگار و حسرت داشتن یکی که بشه یه لحظه٬ فقط برای یه لحظه کنارش آروم گرفت٬ انقدر تو جونم دست و پا می زنه و...