ـــــ وسیــــــــــع باش... ـــــ

وسیــع باش و تنـــها و سـر به زیــر و سخـــت

ـــــ وسیــــــــــع باش... ـــــ

وسیــع باش و تنـــها و سـر به زیــر و سخـــت

فاصله

سلام


بچه تر که بودم هر وقت می خواستم برم خونه مامان بزرگم باید تقریبن ۵-۴ ساعت توی راه بودیم! الانم البته همونقدر راهه... و چقدر سخت بود برام انتظار و اینکه وقتی توی راه بودیم هر ۵ دقیقه یه بار می گفتم: رسیدیم؟ رسیدیم؟ رسیدیم؟ هنوز نرسیدیم؟

یه بار پرسیدم : مامان چرا خونه مامانی اینا رو اینقدر دور ساختن؟ این شهرا رو چرا این وسط ساختن خوب ؟ که ما مجبوریم ازشون رد شیم؟ و کلی پیشنهاد مفید دادم راجع به اینکه چه جوری می شه خونه ها رو به هم چسبوند و راه رو برد پشت خونه مامانی...

حالام که مثلن بزرگ شدم هنوز فاصله ها رو نمی فهمم

خیلی سخته دوری از کسایی که دوسشون داری و چاره ای هم نداری

این بزرگی دنیام گاهی دردسر می شه

...

هر چند که این فاصله ها خیلی چیزا به من یاد دادن

خیلی

.

.

.

هستم.

سلام

و من هنوز هستم. هرچند گاهی غریبه!
و بیشتر گم شده ام در لابلای ندانستن های دیگری
درگذر نیستم این بار
هستم
ولی ...
رسم غریبی دارد این زندگی
که من هی فراموش می کنم.
...
خوشبختم که فراموش نمی کنم بودنم را و داشته هایم را و نداشته ها را...