سلام
..................................................................
سوخت! به همین سادگی! ندیدم که دود بشه ، هوا رفتنشم ندیدم ولی می دونم یه جایی رفت چون دیگه نیست!
حالا باید چی کار کرد؟
گاهی خودمم می مونم متحیر و سرگردان از این خودم
از این منی که گاهی حس می کنم اصلن نمی شناسمش. غریبه می شه و خودخواه یا غریبه و مهربان! تعجب می کنم از خواستن ها و نخواستن هاش...
چیزی رو نمی خواد که خیلی وقت بود منتظرش بود
و دنبال چیزیه که می دونه سهمش نیست٬ حقش نیست...
گاهی به هیچی فکر نمی کنه جز همین لحظه اکنون
همین حس بودن
کافیه براش
همین که بتونه نفس بکشه یه بار سعی می کنه اونقدر عمیق باشه که بمونه واسه وقتایی که گیر می کنه تو خلا
چی بگم...
سلام
یادت میاد گفته بودی:
...
بیدار است بانوی کبود یا مات کرده او را حریفی خیالی فراخوانده از کنام خویشتن؟
به خواب رفته است چشم هایت یا هنوز شستشو می دهی جهانی را در آن آبگیر پرستاره
...
نمی دونم! واقعن نمی دونم الان و موندم بین تفاوت خواب و بیداری
جالب ترش اینجاس که چراشو هم نمی دونم