ـــــ وسیــــــــــع باش... ـــــ

وسیــع باش و تنـــها و سـر به زیــر و سخـــت

ـــــ وسیــــــــــع باش... ـــــ

وسیــع باش و تنـــها و سـر به زیــر و سخـــت

برخیز

سلام
...

بر خیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام را
بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوی نام را
هر ساعت از نو قبله ای با بت پرستی می رسد
توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را
می با جوانان خوردنم خاطر تمنا میکند
تا کودکان در پی فتند این پیر دردآشام را
زین تنگنای خلوتم خاطر به صحرا می کشد
کز بوستان باد سحر خوش می دهد پیغام را
غافل مباش ار عاقلی دریاب اگر صاحبدلی
باشد که نتوان یافتن دیگر چنین ایام را
دلبندم،آن پیمان شکن،منظور چشم آرام دل
نی نی دل آرامش مخوان کز دل ببرد آرام را
آرام و دین و صبر و هوش از من برفت اندر غمش
جاییکه سلطان خیمه زد غوغا نماند عام را
باران اشکم می رود وز ابرم آتش می جهد
با پختگان گوی این سخن سوزش نباشد خام را
سعدی نصیحت نشنود ور جان درین ره می رود
صوفی گرانجانی ببر ساقی بیار آن جام را
سعدی
--

سوخت

سلام

 

 ..................................................................

 

سوخت! به همین سادگی! ندیدم که دود بشه ، هوا رفتنشم ندیدم ولی می دونم یه جایی رفت چون دیگه نیست!

 

 حالا باید چی کار کرد؟

 

 

 

 

تعجب

گاهی خودمم می مونم متحیر و سرگردان از این خودم

از این منی که گاهی حس می کنم اصلن نمی شناسمش. غریبه می شه و خودخواه یا غریبه و مهربان! تعجب می کنم از خواستن ها و نخواستن هاش...

چیزی رو نمی خواد که خیلی وقت بود منتظرش بود

و دنبال چیزیه که می دونه سهمش نیست٬ حقش نیست...

گاهی به هیچی فکر نمی کنه جز همین لحظه اکنون

همین حس بودن

کافیه براش

همین که بتونه نفس بکشه یه بار سعی می کنه اونقدر عمیق باشه که بمونه واسه وقتایی که گیر می کنه تو خلا

چی بگم...

خواب و بیدار

سلام

 

یادت میاد گفته بودی:

...

بیدار است بانوی کبود یا مات کرده او را حریفی خیالی فراخوانده از کنام خویشتن؟

به خواب رفته است چشم هایت یا هنوز شستشو می دهی جهانی را در آن آبگیر پرستاره

...

نمی دونم! واقعن نمی دونم الان و موندم بین تفاوت خواب و بیداری

جالب ترش اینجاس که چراشو هم نمی دونم